امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - هرکس را فریب بدهیم، خودمان را نمیتوانیم و قرار نیست که گول بزنیم. رک و روراست باید اعتراف کنیم که در جهان امروز جوامع مصرف گرا و پول پرست ساخته ایم. جامعهای که در آن، موفقیت فقط یک شکل دارد. موفقیت را به شکل آدمهای خندان با دندانهای لمینت شده و کت وشلوارپوش با کفشهای براق میبینیم. موفقیت را به شکل کسی که جملات انگیزشی بلد است و رنگ ساعت رولکسش را با ماشین فوق لوکسش هماهنگ کرده است، میبینیم. کسی که آن قدر تمیز و اتوکشیده است که لابد بوی عطر گران قیمتش تمام دوروبرش را پر کرده است.
کسانی که (به هر دلیلی چه اجتماعی و چه شخصی)، نمیتوانند یا (به دلیل نگرشهای متفاوت درباره زیستن) نمیخواهند ثروتمند بشوند، برای همه آدمهای این روزها، یک مشت بی عرضه بازنده هستند. بازندههایی که بلد نیستند پولهای آن چنانی دربیاورند. بلد نیستند روی موجها سوار بشوند و پول پارو بکنند. بلد نیستند با کدام چنگال استیک را نگه دارند و با کدام قاشق سوپ بخورند. بوی آدمهای معمولی میدهند و اگر خیلی به خودشان برسند، بوی ادکلنی ارزان قیمت میدهند. اگر هم سعی کنند کاری انجام بدهند، باید برای همان آدمهای خندان کار کنند.
این درست که رسیدن به ثروت برای خودش موفقیت به حساب میآید، آن هم از نوع مرغوبش و بنده و هیچ بنی بشری هم نمیتوانیم این حقیقت را رد بکنیم، ولی باید یک سوال اساسی را جواب بدهیم؛ واقعا چه کرده ایم با خودمان که پول پرستی و ثروت اندوزی برایمان تبدیل به ارزش شده است؟ ارزشی که دست یافتن به آن، دست شیادان را برای فروش هر چیزی، از حرف و تفکر تا جنسهای بنجلشان باز میگذارد. نوشتن درباره این موضوع مثل راه رفتن روی لبه تیغ است؛ چون ممکن است آدمها را به شک بیندازد که نویسنده، در تقبیح پول و ثروت و ستودن فقر و بیچارگی دارد یقه اش را پاره میکند، درحالی که درواقع این طور نیست. ثروت داشتن همان قدر خوب و ارزشمند است که تفکر داشتن. در تفاوت و تفاهم این دو هم تا دلتان بخواهد، داستان آموزنده و افسانه شنیدنی وجود دارد.
افسانهها و داستانهایی که گاهی با کلمه نوشته نشده اند، بلکه با خطوط نقش شده اند و به همان اندازه دوست داشتنی و جالب هستند. اثر «بوریسلا و استانکوویچ»، کارتونیست صربستانی، هم یکی از آن هاست؛ تصویر ماشین حمل پولی که جلوی بانک توقف کرده است و در محاصره نگهبانان مسلح درحال بارگیری پولها از داخل بانک است. جلوی بانک هم سکویی به سبک سکوهای تماشای مسابقات ورزشی گذاشته اند و یک مشت آدم بینوا با لباسهای پاره و وصله دار نشسته اند و این صحنه را با لذت تماشا میکنند. ریزه کاری ها.
ترکیب بندی و رنگ گذاریها به خوبی در خدمت ایده قرار گرفته اند. ساختمان سنگی و محکم بانک در مقابل اسکلت چوبی محل نشستن مردم فقیر. رنگ آبی و خنثای ماشین حمل پول و لباس فرم نگهبانان در مقابل رنگهای شاد و گرم آدمهای بینوا و در انتها، نگرانی نگهبانان و صاحبان ثروت که به خوبی تصویر شده است، در مقابل یک نوع سرخوشی و بی خیالی آدمهای فقیر. به کسی که درحال دادن نوشیدنی خنک به آن هاست، و به نوع سیگار دود کردنشان دقت کنید. انگار نه حسادتی وجود دارد نه عداوتی، فقط آمده اند تماشا کنند. استانکوویچ، داستانی را تعریف میکند که هم خنده آور است هم نه. به قدرت پول که حتی دیدنش هم میتواند شما را مسحور خودش کند، به لذتی که با خیال پردازی درموردش میتوانید داشته باشید، به شوقی که داشتن مقداری از آن پول، میتواند در دلتان روشن کند.
ولی از سوی دیگر هم موضوع را نگاه کرده است. او شما را به ثروت رسانده و نگرانی شما برای پولتان را هم تصویر کرده است. خشم شما دربرابر دیگر آدمها را با اسلحهای که دست نگهبانان است، نشان داده است و در انتها، اگر بخواهیم روراست باشیم، پول را مالک اصلی شما نشان داده است. چیزی که گاهی برای حفظ کردنش مجبور به زیرپا گذاشتن قواعد انسانی میشوید، با این حال به نکته دیگری هم اشاره میکند؛ اینها همه نتیجه همان تفکری است که در جهان امروز، ثروت اندوزی و پول پرستی را درست کرده است. تفکری که باعث شده است همه به نوعی بازنده باشیم؛ چه ثروتمند، چه فقیر.
برای خواندن درباره کارتونهای دیگر روی تصویر زیر کلیک کنید
جعبه کارتون